کلاس پنجم ما

در این وبلاگ به فعالیتهای کلاس ما پرداخته می شود

کلاس پنجم ما

در این وبلاگ به فعالیتهای کلاس ما پرداخته می شود

عکسی و خاطره ای

  با یاد و نام خدا  

  دانش آموزان عزیزم

  شاید به عنوان آخرین مطلب این وبلاگ در سال تحصیلی 95-94 ، می خواهماین مطلب را عینا از وبلاگ مسجدسلیمان روی این وبلاگ بگذارم تا شما با وضعیت دانش آموزان گذشته بیشتر آشنا شده و ضمنا قدر وضعیت فعلی زندگیتان را بدانید. 

 

  با یاد و نام خدا

  عکسی و خاطره ای 

 

 

  همه ی هم سن و سالهای من این تابلوها را به خوبی به یاد دارند با گچ هایی که چون تکه کلوخهایی درون یک سطل بزرگ در دفتر مدرسه ریخته بود و مبصر پس از رفتن بچه ها به کلاس، یک مشت از آنها را به کلاس می برد. خط کج و معوج ما با چنین ابزاری بسیار بدتر هم می شد، به هنگام پاک کردن تابلو، گردوغبار زیادی هم به هوا بلند می شد که نگو. ما که اصلا حالیمان نبود چون بهترش را ندیده بودیم و تا سالها بعد هم ندیدیم. گاهی هم وسیله ی تنبیه دانش آمزلنی بود که یا درس را بلد نبودند و یا شیطنت کرده و حرف می زدند که همانند موشک به سروصورتشان می خورد و آنها چه فرز بودند که به سرعت سر خود را می دزدیدند تا از برخورد گچ جلوگیری کنند.    

  اولین بار از گچ های معروف به لوله ای، در دست آقای جبار نیار دبیر فیزیکمان دیدم ( یادشان بخیر ) که با ظرافت خاصی دور آن یک نوار کاغذی پیچیده شده بود که حتی دست معلم را هم کثیف نکند و ... . 

  بگذریم شاید بهترین تعبیر برای این تصویر همان عبارت پایین آن باشد که صاحب عکس با ظرافت انتخاب کرده است، ویترین حیاتم  و به راستی این تصاویر ویترین زندگی گذشته ی ماست.

حلاوت یک پیام

  با یاد و نام خدا

  حلاوت یک پیام

  سال 1381 که با 47 سال سن و داشتن علاقه وانگیزه ی لازم برای ادامه ی کار و تنها به علت مقررات اداری یعنی داشتن سابقه ی کاری لازم به ناچار بازنشسته شدم، تا مدتها نمی توانستم دوری از کار را تحمل کنم. چند سال این وضعیت را تحمل کردم و سرانجام دو سال قبل دوباره و با کمک یکی از همکاران قدیمی در یک دبستان غیرانتفاعی به تدریس در پایه ی پنجم، یعنی پایه ای که بیشترین مدت خدمتم را در آن کار کرده بودم، مشغول شدم. تدریس آن هم در مدارس غیرانتفاعی ویژگیهای خودش را دارد و من هم کم کم به آن عادت کرده ام.

  اما معلمی و خاطرات آن  هم حلاوت خاص خود را دارد. دیدن دانش آموزان قدیمی، دریافت پیام محبت آمیز و آکنده از احترام از شاگردانی که حتی ممکن است چهره ی آنها را هم به خاطر نیاوری، شنیدن خبر پیشرفتهای درسی و یا کاری آنها و ... ، همه وهمه شیرینی این شغل پرمسئولیت و کم درآمد است. شغلی که شاغل آن نه در زمان اشتغال ونه در دوران بازنشستگی، آسودگی خیال دارد. کمی مستمری بازنشستگی، بیکاری فرزندان و نبود رفاهیاتی که بسیاری از بازنشستگان ارگانها و شرکتهای دیگر دارند، از مشکلات معلمی است اما دیدن چهره ی دانش آموزانی که هرگاه در جایی به شما برخورد کنند با روی باز و با لحنی آکنده از محبت واحترام سخن می گویند، بزرگترین لذت زندگی شغلی یک معلم است.

  چند روز قبل یکی از شاگردان دو سال قبل من پیامی روی وبلاگ کلاس گذاشته بود ( من هر سال وبلاگی برای کلاسم درست می کنم ) و در آن با خوشحالی نوشته بود که در آزمون تیزهوشان ناحیه ی چهار اهواز پذیرفته شده و از زحمات من هم تشکر کرده بود. یا زمانی که یکی از شاگردان دبیرستان بزرگسالان حضرت رسول مسجدسلیمان که حتی نام و چهره اش را هم به خاطر ندارم، در یک محفل خصوصی با لحنی پراز تشکرو سپاس از من قدردانی کرده و می گوید به خاطر تلاشها و راهنمایی های من بوده که در زتدگیش موفق شده است، لذت زایدالوصفی می برم و مطمئن هستم هیچکس بجز یک معلم  فادر نخواهد بود میزان خوشحالی مرا درک کند.